شاهدانی که در جهان سمرند کس از ایشان دگر نیارد یاد
از رخ ماه او چو ابر گشود هفت گردون ز همدگر بگشاد
همچو مهتاب شاخ شاخ آن نور سوی هر روزنی درون افتاد
تابشش چون بتافت بیشترک جان ها را بخورد از بنیاد
جان ها ذره ذره رقصان گشت پیش خورشید جان ها دلشاد
همچو پرواز شمس تبریزی جمله پران که هر چه بادا باد
980
مادر عشق طفل عاشق را پیش سلطان بی امان نبرد
تا نشد بالغ و ز جان فارغ پیش آن جان جان جان نبرد
روبه عقل گر چه جهد کند ره بدان صارم الزمان نبرد
جان فدا عشق را که او دل را جز به معراج آسمان نبرد
عاشقان طالب نشان گشته عشقشان جز که بی نشان نبرد
خون چکیده ست ره ره این نه بس است عاشقی جز که خون فشان نبرد
هر کشان خون نه بوی مشک دهد تو یقین دان که بوی آن نبرد
دیده را کحل شمس تبریزی جز به معشوق لامکان نبرد
981
شعر من نان مصر را ماند شب بر او بگذرد نتانی خورد
آن زمانش بخور که تازه بود پیش از آنک بر او نشیند گرد
گرمسیر ضمیر جای ویست می بمیرد در این جهان از برد
همچو ماهی دمی به خشک طپید ساعتی دیگرش ببینی سرد
ور خوری بر خیال تازگیش بس خیالات نقش باید کرد
آنچ نوشی خیال تو باشد نبود گفتن کهن ای مرد
982
یوسف آخرزمان خرامان شد شکر و شهد مصر ارزان شد
لعل عرشی تو چو رو بنمود تن کی باشد که سنگ ها جان شد
تخته بند فراق تخت نشست تاج بر سر که چیست خاقان شد
عشق مهمان بس شگرف آمد خانه ها خرد بود ویران شد
پر و بال از جلال حق رویید قفس و مرغ و بیضه پران شد
بادلان خیره گشته کاین دل کو بی دلان بی خبر که دل آن شد
پای می کوب و عیش از سر گیر به سر من مگو که پایان شد
زر چو درباخت خواجه صراف صرفه او برد زانک در کان شد
شمس تبریز نردبانی ساخت بام گردون برآ که آسان شد
983
هر کی در ذوق عشق دنگ آمد نیک فارغ ز نام و ننگ آمد
نشود بند گفت و گوی جهان شیرگیری که چون پلنگ آمد
شیشه عشق را فراغت ها است گر بر او صد هزار سنگ آمد
نام و ناموس کی شود مانع چونک آن دلربای شنگ آمد
صد هزاران چو آسمان و زمین پیش جولان عشق تنگ آمد
قیصر روم عشق غالب باد گر کسل چون سپاه زنگ آمد
زهره بر چنگ این نوا می زد کان قمر عاقبت به چنگ آمد
شمس تبریز هر کی بی تو نشست عذر او پیش عشق لنگ آمد
پسرای بی پول...
ما را در سایت پسرای بی پول دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dokhtar boooks10658 بازدید : 403 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1392 ساعت: 12:18