پسرای بی پول

ساخت وبلاگ
شاهدانی که در جهان سمرند کس از ایشان دگر نیارد یاد از رخ ماه او چو ابر گشود هفت گردون ز همدگر بگشاد همچو مهتاب شاخ شاخ آن نور سوی هر روزنی درون افتاد تابشش چون بتافت بیشترک جان ها را بخورد از بنیاد جان ها ذره ذره رقصان گشت پیش خورشید جان ها دلشاد همچو پرواز شمس تبریزی جمله پران که هر چه بادا باد 980 مادر عشق طفل عاشق را پیش سلطان بی امان نبرد تا نشد بالغ و ز جان فارغ پیش آن جان جان جان نبرد روبه عقل گر چه جهد کند ره بدان صارم الزمان نبرد جان فدا عشق را که او دل را جز به معراج آسمان نبرد عاشقان طالب نشان گشته عشقشان جز که بی نشان نبرد خون چکیده ست ره ره این نه بس است عاشقی جز که خون فشان نبرد هر کشان خون نه بوی مشک دهد تو یقین دان که بوی آن نبرد دیده را کحل شمس تبریزی جز به معشوق لامکان نبرد 981 شعر من نان مصر را ماند شب بر او بگذرد نتانی خورد آن زمانش بخور که تازه بود پیش از آنک بر او نشیند گرد گرمسیر ضمیر جای ویست می بمیرد در این جهان از برد همچو ماهی دمی به خشک طپید ساعتی دیگرش ببینی سرد ور خوری بر خیال تازگیش بس خیالات نقش باید کرد آنچ نوشی خیال تو باشد نبود گفتن کهن ای مرد 982 یوسف آخرزمان خرامان شد شکر و شهد مصر ارزان شد لعل عرشی تو چو رو بنمود تن کی باشد که سنگ ها جان شد تخته بند فراق تخت نشست تاج بر سر که چیست خاقان شد عشق مهمان بس شگرف آمد خانه ها خرد بود ویران شد پر و بال از جلال حق رویید قفس و مرغ و بیضه پران شد بادلان خیره گشته کاین دل کو بی دلان بی خبر که دل آن شد پای می کوب و عیش از سر گیر به سر من مگو که پایان شد زر چو درباخت خواجه صراف صرفه او برد زانک در کان شد شمس تبریز نردبانی ساخت بام گردون برآ که آسان شد 983 هر کی در ذوق عشق دنگ آمد نیک فارغ ز نام و ننگ آمد نشود بند گفت و گوی جهان شیرگیری که چون پلنگ آمد شیشه عشق را فراغت ها است گر بر او صد هزار سنگ آمد نام و ناموس کی شود مانع چونک آن دلربای شنگ آمد صد هزاران چو آسمان و زمین پیش جولان عشق تنگ آمد قیصر روم عشق غالب باد گر کسل چون سپاه زنگ آمد زهره بر چنگ این نوا می زد کان قمر عاقبت به چنگ آمد شمس تبریز هر کی بی تو نشست عذر او پیش عشق لنگ آمد
پسرای بی پول...
ما را در سایت پسرای بی پول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar boooks10658 بازدید : 403 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1392 ساعت: 12:18

او عشوه دهد از او تو مشنو رختش بطلب که تا چه دارد نقدش برکش ببین که چندست در نقد دگر دغا چه دارد گر دست و ترازوی نداری تا برکشی کز صفا چه دارد اندر سخنش کشان و بو گیر کز بوی می بقا چه دارد شاد آن که بجست جان خود را کز حالت مرتضا چه دارد در خویش ز اولیا چه بیند وز لذت انبیا چه دارد گفتم به قلندری که بنگر کان چرخ که شد دوتا چه دارد گفتا که فراغتیست ما را کو خود چه کس است یا چه دارد مستم ز خدا و سخت مستم سبحان الله خدا چه دارد از رحمت شمس دین تبریز هر سینه جدا جدا چه دارد 702 پرکندگی از نفاق خیزد پیروزی از اتفاق خیزد تو ناز کنی و یار تو ناز چون ناز دو شد طلاق خیزد ور زان که نیاز پیش آری صد وصلت و صد عناق خیزد از ناز شود ولایتی تنگ در دل سفر عراق خیزد تو خون تکبر ار نریزی خون جوش کند خناق خیزد رو دردی ناز را بپالا زیرا طرب از رواق خیزد یار آن طلبد که ذوق یابد زیرا طلب از مذاق خیزد یارست نه چوب مشکن او را چون برشکنی طراق خیزد این بانگ طراق چوب ما را دانیم که از فراق خیزد 703 آن کس که ز جان خود نترسد از کشتن نیک و بد نترسد وان کس که بدید حسن یوسف از حاسد و از حسد نترسد آن کس که هوای شاه دارد از لشکر بی عدد نترسد آخر حیوان ز ذوق صحبت از جفته و از لگد نترسد آن کس که سعادت ازل دید از عاقبت ابد نترسد چون کوه احد دلی بباید تا او ز جز احد نترسد مرغی که ز دام نفس خود رست هر جای که برپرد نترسد هر جای که هست گنج گنجست کشته احد از لحد نترسد هر جانوری کز اصل آبست گر غرقه شود عمد نترسد هر تن که سرشته بهشتست بر دوزخ برزند نترسد وان را که مدد از اندرونست زین عالم بی مدد نترسد از ابلهیست نی شجاعت گر جاهل از خرد نترسد خود سر نبدست آن خسی را کز عشق تو پا کشد نترسد این مایه لعنتست کابله دل های شهان خلد نترسد هم پرده خویش می درد کو پرده من و تو درد نترسد پازهر چو نیستش چرا او زهر دنیا خورد نترسد در حضرت آن چنان رقیبی در شاهد بنگرد نترسد زنهار به سر برو بدان ره کان جا دلت از رصد نترسد صراف کمین درست و آن دزد از کیسه درم برد نترسد
پسرای بی پول...
ما را در سایت پسرای بی پول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar boooks10658 بازدید : 322 تاريخ : دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت: 11:39